ذکر امروز

ساخت وبلاگ
حوالی ظهر بود. زن جوانی با کودک سه-چهار ساله‌اش سوار اتوبوس شد. زن آشفته بود. روسری‌اش باز شده بود. چادر روی سرش سنگینی می‌کرد. کیف بزرگی روی دوش داشت. با یک دست کودکش را گرفته بود و در دست دیگر بستنی نیمه آب شده‌ای داشت. کودکش ولی آرام بود. پوست سبزه قشنگی داشت و بادی که از پنجره اتوبوس می‌وزید مو ذکر امروز...
ما را در سایت ذکر امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6pink-applea بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 3:25

 از مجموعه هزار و یک دلیل ریز و درشت برای این چنین بی‌اندازه دوست داشتنت

ذکر امروز...
ما را در سایت ذکر امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6pink-applea بازدید : 57 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 3:25

هر روز حداقل چهل و پنج دقیقه را در اتوبوس می‌گذارنم. می‌شود این چهل و پنج دقیقه را از پنجره به خیابان زل زد یا آدم‌های توی اتوبوس را دید و شنید یا موزیکی شنید یا خیلی ساده، هیچ کاری نکرد. من ولی کتاب می‌خوانم. هم حوصله‌ام سر نمی‌رود و هم کتاب‌های نخوانده کتابخانه‌ام را تمام می‌کنم. اتفاق خوبی‌ست. ه ذکر امروز...
ما را در سایت ذکر امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6pink-applea بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 3:25

میگم امروز که تولدته من نتونستم برات هیچ متنی بنویسم

میگه چه نیازی به متن هست وقتی تو خودت متن و حاشیه زندگی منی و شعر و ترانه جاری لحظه‌های منی و این صحبتا

وی انسانی‌ست به غایت حاضر جواب و شیرین زبان و دلرباینده که امروز تولدش است و تولدش مبارک باشد و تنش سالم و قلبش روشن و سایه‌اش مستدام و حضورش سبز و این صحبتا :)

ذکر امروز...
ما را در سایت ذکر امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6pink-applea بازدید : 55 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 3:25

مهناز تعریف میکرد که در تاکسی خانومی رو دیده که بشدت اخم کرده بوده. اونقدر جدی و شدید که یه خط خیلی عمیق افتاده بوده وسط ابروهاش. میگفت اتفاقا چشم و ابروی خیلی قشنگی هم داشته. مهناز چندباری به سرش زده که در گوشش بگه که حیف این چشم و ابروی قشنگ نیست که اخم می‌کنید اما هربار ترسیده و منصرف شده. میگفت ذکر امروز...
ما را در سایت ذکر امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6pink-applea بازدید : 39 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 3:25

همیشه یکی از بزرگترین ترس‌هایم این بوده که بخواهم در جمعی هرچند کوچک انگلیسی صحبت کنم. تا می‌آمدم دو تا جمله ساده را پشت هم ردیف کنم کلماتم گم می‌شدند. تصور کنید کلمه‌ها تیله‌های کوچکی هستند که دانه به دانه در قفسه‌های بزرگ ذهنم چیده شدند. دهان که باز می‌کردم در ذهنم زلزله می‌شد. همه تیله‌ها از قفس ذکر امروز...
ما را در سایت ذکر امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6pink-applea بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 11 مرداد 1396 ساعت: 3:25